آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا
آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا

آسمان دارابکلا

پرسمان 66: آیا می توان گفت: «زندگی ما بیشتر بر مدار جهل ما است تا بر علم ما»؟!!!

پرسمان 66: آیا می توان گفت: «زندگی ما بیشتر بر مدار جهل ما است تا بر علم ما»؟!!!

حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی

بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. سرکار خانم شاه مرادی (دانشجوی ترم پایانی سطح 4= مقطع دکترا)، سلام علیک؛ از جنابعالی به جهت درخواست توضیح در جهت قبول و یاردّ «نظریّه غفلت» و نیز ذکر توضیح پیرامون این سخن که «زندگی ما بیشتر بر مدار جهل ما است تا بر علم ما»، صمیمانه سپاسگزارم؛ اینجانب، با توجه به مشغله فراوان و انجام کارهای ضروری تر، تنها به ذکر نکات ذیل بسنده می نمایم:

1- تعداد اصطلاحات رمزی و دارای بار معنائی خاصّ در حوزه عرفان و سیر و سلوک مشروع و حتی غیر مشروع (عرفان های کاذب و نوظهور)، بسیار فراوان است؛ امکان این هست که شخص درصورت عدم آگاهی از مفاد دقیق آنها، نتواند نفیا و یا اثباتا، به قضاوت درستی در مورد آنها دست یابد؛

2- بنده اعتراف می کنم : در عرصه مذکور، دستم خالی است؛ بنابر این، آنچه که در ادامه شاهد ذکرش می باشید، در حدّ فهم عمومی و تخصّصی محدود خودم می باشد و نه بیش از آن؛

3- شاید بدانید که طرّاح «نظریه غفلت»، غزالی (دانشمند معروف اهل سنّت) بوده است؛ طبق گفته برخی از مدافعان آن، مولوی (شاعر خوش اوازه ایرانی) هم به تبع او این نظریه را در سروده هایش اعمال نموده است؛

4- از جمله چهره هائیکه در سال های اخیر، به طرح این نظریه روی آورده است، جناب دکتر عبد الکریم سروش است؛ او با شیوه همیشگی خود، سعی می کند با وام گرفتن از سخنان برخی از چهره های مطرح در عرصه عرفان، مطالبی را در حوزه خاصّ بنگارد و یا بگوید؛ تا به مخاطب چنین القاء نماید که «دستی در آتش دارد»!!!؛ 

4- ابو حامد غزّالی ( معروف به امام محمّد غزالی )، که دانشوری سنّی، شافعی، اشعری مذهب و در جرگه صوفیان بوده است؛ از جمله چهرهای مسلمانی است که در عین برجای نهادن نگاشته هائی مثبت و سودمند، ضریب اشتباهاتش در عرصه های مختلف هم کم نبوده است؛ از باب نمونه: او در کتاب «احیاء العلوم» می نویسد:

«لعن مسلمانان جایز نیست و یزید مسلمان است و نسبت قتل یا امر یا رضای او به قتل حسین علیه السلام سوء ظن به مسلمان است و به حکم کتاب و سنّت حرام است. هر کس شک در صحت این نسبت کند در غایت حماقت است. اگر سلطانی یا امیری یا وزیری کسی را کشت، بدست آوردن قاتل یا آمر یا راضی اگر چه آنها نزدیک باشند مقدور نیست، خصوصاً اگر زمان بعید و مکان شاسع باشد و مانند مورد کلام که از زمان یزید و شهادت حضرت ابا عبد الله علیه السلام 400 سال گذشته است (یعنی تا زمان غزالی). پس چگونه معلوم می شود که یزید قاتل یا آمر یا راضی بوده؟ مطلب دیگر اینکه باید به اهل اسلام حسن ظن داشت و اگر فرضاً ثابت شد چنانچه اشاعره می‌گویند: « قتل مسلمانان موجب کفر نیست »، ممکن است قاتل فرضاً یزید باشد ولی اگر توبه کرده و بعد مرده لعن او جایز نیست، مانند کافر که اگر توبه کند لعنش جایز نیست. و معلوم نیست که یزید از قتل سیدالشهدا علیه السلام توبه نکرده است. پس لعن چنین مسلمانی جایز نیست و اگر کسی لعن کند معصیت کرده است و اگر لعن او جایز باشد و کسی او را لعن نکند گنهکار نیست. و اما یزید از کجا معلوم است که او دور از رحمت الهی است و گفتن این که او از رحمت خدا دور است، ترخص به غیب است، مگر درباره‌ی کسی که به کفر مرده باشد. و ترحّم بر یزید جایز است، بلکه مستحب است، و بلکه او داخل در عموم « اللّهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات » است، و یزید مؤمن بوده!!! » (ترجمه و تخلیص از احیاء العلوم ج 3 ص 106)؛

6- قطعا مولوی (= مولانا جلال الدین بلخی)، دارای نقاط مثبت فراوانی در حوزه سرایندگی و غیره بوده است، و تأثیر مثبتی در عرصه شعر و شاعری داشته است؛ بدین جهت می توان او را در شمار مفاخر دینی و ملّی برشمرد؛ ولی این مانع نمی شود که اشتباهات فاحش وی را نادیده بگیریم؛ از جمله:

الف- جسارت به حضرت امیرالمومنین علیه السلام در قالب قصیده «گفت پیغمبر علی را کای على‌ = شیر حقى، پهلوان پر دلی...‌ (مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲)؛

ب- اشتباه درباره ضرورت برپائی عزاداری شهادت اباعبدالله علیه السلام؛ وی در ضمن نقل داستان عارف سفر کرده به شهر «حلب»ع گوید: «امام حسین علیه السّلام در مکان اعلی اعلیین است، احتیاج به عزاداری ندارد»!!!؛

7- در عین حالیکه جناب دکتر عبد الکریم سروش، از توان قلمی و سخنوری بالائی برخوردار است؛ ولی متأسّفانه اشتباهاتش در حوزه های مختلف معرفت دینی و رفتاری کم نیست؛ از جمله:

الف- ترویج اندیشه ناصحیح «پلورالیسم دینی» و درست جلوه دادن اندیشه «صحّت قرائت های مختلف از دین»؛

ب- انکار وجود رابطه بین «جهان بینی» و «ایدئولوژی» (= نفی پیوستگی ها بین «هست ها» و «نیست ها»، با «باید ها» و «نبایدها»)؛

ج- ترویج نظریه «تجربه دینی» و نگارش کتاب «بسط تجربه دینی»؛ که پیامش چیزی جز «نفی خاتمیّت نبوّت نبیّ اکرم صلوات الله علیه و آله» نخواهد بود؛

5- اینجانب بدون حبّ و بغض شخصی؛ و فقط در راستای عمل به حدیث علوی : «اُنظُرْ إلى ما قالَ و لاتَنظُر إلى مَن قالَ» : «به گفته بنگر نه به گوینده آن» (تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 58) میگویم:

الف- مطلوب بودن غفلت و نسیان و «تغافل» در برخی از عرصه های زندگی، موجب نمی شود که نگاه مثبت ما در این عرصه، نگاهی مطلق باشد؛ زیرا با توجّه به آموزه های دینی، هیچگاه نمی توان آن ها را به عنوان یک اصل کلّی پذیرفت، و به صورت مطلق، به تمجید از آن ها و به مذمّت از غفلت زادئی پرداخت؛ اینست که می بینیم: امیر مؤمنان (علیه السّلام) در فرازی از خطبه اوّل نهج البلاغه، به وقت تبیین هدف از بعثت انبیاء الهی فرموده است: «فبَعَثَ فیهِم رُسُلَهُ و واتَرَ إلَیهِم أنبیاءهُ ؛ لِیَستَأدُوهُم مِیثاقَ فِطرَتِهِ، و یُذَکِّروهُم مَنسِیَّ نِعمَتِهِ، و یَحتَجُّوا علَیهِم بالتَّبلیغِ ، و یُثیروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ ، و یُرُوهُم آیاتِ المَقدِرَةِ» : «پس [خداوند] رسولان خود را در میان آنان برانگیخت و پیامبرانش را پیاپى سوى ایشان فرستاد، تا از آنان بخواهند عهد الهى را که در فطرتشان نهاده است، بگزارند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آورند و با رساندن پیام الهى حجّت را بر آنان تمام کنند و گنجینه هاى خردهایشان را بیرون آورند و نشانه هاى قدرت [خدا] را به آنها نشان دهند»؛

ب- هیچگاه نمیتوان به صورت مطلق گفت: «همه مردم در غفلتند»؛ زیرا در ساحت زندگی پیامبران و امامان (که خود از مردم بودند و برای مردم بودند و با مردم بودند)، غفلت راه ندارد؛ تازه، غفلت توده مردم هم، غفلت نسبی است و نه مطلق؛

ج- در عین حالیکه وجود جهل در عرصه زندگی افراد و جوامع مختلف، غیر قابل انکار می باشد؛ ولی به هیچوجه نمی توان گفت: «زندگی ما بیشتر بر مدار جهل ما است تا بر علم ما»؛ مگر آنکه مقصود از این سخن، چیز دیگری باشد). البتّه اگر کسی سخن مذکور را از باب تواضع بگوید؛ و یا آن را از باب نشان دادن عظمت و اهمّیت نظام آفرینش جهان موجود بر زبان ارد، قطعا سخنی قابل توجیه و مورد قبول است؛ همچنانکه «الکسیس کارل» (دانشمند معروف فرانسوی) در کتاب معروفش (انسان موجودی ناشناخته)، در جهت تبیین عظمت خلقت انسان گفته است: «هرقدر ما تلاش کردیم تا انسان را بشناسیم، به جای آنکه یک وجب به پیش رویم یک گام به عقب بر گشتیم»؛

د- همانگونه که اشاره شد، غفلت زدائی از خود و دیگران (؛حتّی اگر نیازمند به مهاجرت باشد)، اقدامی لازم بلکه ضروری است؛ و بهانه هائی همچون: «مستضعف بودیم» و «نمیدانستیم» و...، مورد قبول واقع نمی شود؛ خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا» : «کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مى‏ گیرند مى‏ گویند در چه [حال] بودید پاسخ مى‏ دهند ما در زمین از مستضعفان بودیم مى‏ گویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است» (نساء: 97)؛

ه- اگر غفلت زدائی مذموم و اقدامی ناپسند محسوب شود، پس این همه آیات و روایات وارده در باب ارزش بودن کسب علم و تلاش در جهت زدودن جهل و... چه معنی پیدا می کند؟؛ مگر خداوند در قالب تهدید نفرموده است: «وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» : «و شایسته نیست مؤمنان همگى [براى جهاد] کوچ کنند پس چرا از هر فرقه‏ اى از آنان دسته‏ اى کوچ نمى کنند تا [دسته‏ اى بمانند و] در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند باشد که آنان [از کیفر الهى] بترسند».

نکته پایانی: قطعا سخنهای دیگری در تداوم این بحث مطرح است که بنده توفیق طرح آنها را ندارم. (حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی: روز جمعه 29/ 11/ 1395ش= 19 جمادی الأوّل 1438ق).