بنیامین بهادری:آدم باملاحظه ای هستم
بنیامین بهادری را باید طور خودش خواند؛ طوری متعادل. انگار که یک روز خوب بهاری را صبح با انگیزه خوشگذرانی بیدار شده باشی. بعد کتابی را که مدتها دنبالش بودهای، با حوصله بخوانی.
مصاحبه مثل خواندن کتاب است، یا شاید شبیه یک بازی کوتاه. آدمها هر چند صفحهای که باشند، طرز خواندنشان را خودشان به تو یاد میدهند. بنیامین بهادری را باید طور خودش خواند؛ طوری متعادل. انگار که یک روز خوب بهاری را صبح با انگیزه خوشگذرانی بیدار شده باشی. بعد کتابی را که مدتها دنبالش بودهای، با حوصله بخوانی. او خوب بلد است کتابی باشد که یک روز بهاری به دستت میرسد. آرام و هوشمندانه همه چیز را آنطور پیش میبرد که میخواهد. و راستش با یک فرض محال او میتواند قهرمان داستانی تاریخی باشد که لقب شوالیه مبارز با زمان را به او دادهاند. او جزو کسانی است که زمان؛ خسته، عصبی یا ناراحتشان نمیکند. و در آخر باید بدانید او صلحطلب و منطقیترین نوع هر آدم باهوشی است.
درزیر گفتگویی کوتاه با بنیامین بهادری را باهم می خوانیم.
آدم وسواسیای هستید؟
تقریبا.
تقریبا یعنی چی؟
تقریبا یعنی ممکن است به دید مردم وسواسی به نظر برسم، اما از نظر من وسواس نیست. دقت در جزئیات است.
از کجا میدانید که ممکن است مردم اینگونه فکر کنند؟
خیلی ساده است. ممکن است از دور دو رفتار شبیه به هم باشند. اما یکی وسواس است و دیگری دقت در جزئیات. فرمی که پشتش محتوا وجود ندارد یا خطوطی که پشتش تعریف وجود ندارد، وسواس است اما بعضی از نقاشیها میلیونها کلیک رویش خورده، یا از خطوط پرند، و در اوج هنر قرار دارند. پس آن دیگر وسواس نیست. آن مجموعههای ریز یک مجموعه بزرگی را پرداخت میکردند که جزئی از محتوا شده. این فرق بین دقت در جزئیات و وسواس است. مردم گاهی دقت را بهعنوان وسواس تلقی میکنند، اما اختلاف وجود دارد.
آدم باملاحظهای هستید؟
مثلا یعنی چی؟
مثل اینکه وقتی از اتاق بیرون میروید و چند دقیقه بعد که داخل میآیید، در میزنید. اینجا متعلق به شماست. من هم اولین بار است که به این استودیو آمدهام، پس بیشک آنقدر راحت نیستم که حتی در مدل نشستنم تغییری ایجاد کند.
احتمال دارد.
احتمال دارد یعنی ممکن است احتمال هم نداشته باشد.
آدم باملاحظهای هستم؛ اما قوانین نسبیت در همه چیز حاکم است. یک جا ممکن است من هم از باملاحظه بودن خارج شوم. بهخاطر همین بعضی سوالها را با شاید، اما و اگر جواب میدهم. بهتر است برای هیچچیز تا ضرورتی پیدا نکرده است، قطعیت صادر نکنیم. چون بعد نمیتوانیم اصلاحش کنیم. خیلی سخت میشود.
دیر عذرخواهی میکنید؟
نه. هر وقت که لازم باشد، عذرخواهی میکنم. اما دقت میکنم تا کارهایی که آدم را مجبور به عذرخواهی میکند، انجام ندهم. ولی بالاخره آدمها کارهایی میکنند که دانسته یا ندانسته، نیاز به عذرخواهی دارد. اینجور مواقع باید سریع عذرخواهی کرد.
این رفتار بهخاطر پایگاه اجتماعیتان پدید آمده، یا از بچگی جزئی از سبک و استایلتان بوده است؟
از کمی قبلتر جوابتان را میدهم. در بچگی زیاد جلوی آینه میایستادم. خانوادهها همیشه درگیریهای مختلفی در مورد بچهها دارند. اینکه یک پسر مدام روبهروی آینه بایستد، بسیار نگرانشان میکند و احتمالا از نظرشان نکته منفی محسوب میشود. یک روز شخصی که خیلی قبولش داشتم، به من گفت اصلا ناراحت نباش. او به من گفت آدمهایی که اینطوریاند و خودشان را خیلی دوست دارند، جرم و جنایت یا کارهای خبط انجام نمیدهند، چون دوست ندارند کسی بهشان تذکر بدهد. من واقعا تلاش میکنم کاری نکنم که تذکر بگیرم، یا بخواهم عذرخواهی کنم. اما اگر شد، بیشک معذرتخواهی میکنم.
میشود بدانم این شخص که بوده است؟
نه. خیلی نیازی نیست که اسمش را بگویم. یک انسان منطقی که من خیلی قبولش داشتم.
تا چه سالی اینطوری بودید که خیلی خودتان را دوست داشتید؟
آقای حامد شفیق بود. مرد جاافتادهای که مدیر پروژه بود. من 19 یا 20 سالم بود. مشغول ساخت یک پروژه بودیم...
آدم مرموزی هستید و دلیلی برای توضیح دادن خیلی چیزها نمیدانید.
جواب نمیدهد. دوباره تلاش میکنم که تایید بگیرم.
درست گفتم؟ لطفا دوباره با شاید گاهی احتمال دارد جواب ندهید.
من فکر میکنم در این دنیا سرعت انتقال وجود دارد و هر چیز که گفته میشود، بهسرعت کپی و تکثیر و خلاصه قبل از اینکه به نتیجه برسد، قضاوت میشود. پس سعی میکنیم بیشتر در پروژههایمان ساکت عمل میکنیم. چون مورد قضاوت قرار گرفتن درست وقتی که هنوز به نتیجهای نرسیدی، باعث کندی کار میشود. حتی سطح وسیعترش هم همینطور است. برای اینکه در جهان کاری درست انجام شود، تا زمان عمومی شدن، در موردش کمتر صحبت میشود. میبینید، بهطور طبیعی محتاط هستم، اما مرموز نه.
گاهی در حین اینکه به سوالاتم جواب میدهید، دستهایتان را در جیبتان پنهان میکنید. من فکر میکنم بسیار حسابشده و سیاستمدارانه جواب میدهید.
مرد سیاستمداری هستید؟
جواب سوالم را میدانم. در اصل مثبت است. بله، سیاستمدار هستم.
و این سیاستمداری در چه چیز خلاصه میشود؟
در همه چیز. سیاستمداری همهاش برنامهریزی است. مدام باید فکر کنی که کجا چه کار کنی. مثلا یک شطرنجباز حرفهای آدم سیاستمداری است. چراکه برای هر حرکتش برنامه فکری دارد؛ برنامهریزی، تفکر در مورد کارها و گفتار، نظم در انجامشان و درنهایت نتیجهگیری. من به درست انجام دادن این فرمول سیاستمداری میگویم. با این نگاه همه ما سیاستمداریم. ما خیلی با دپارتمان حرکت میکنیم. به شکلی همه ما از جهت ذهنی و کاری در هم قفل شدهایم. از این جهت که معمولا کاری بدون هدف و بدون فکر انجام نمیدهیم. مگر اینکه شرایطش باشد و بخواهیم کاری را بداهه انجام دهیم.
برایم سادهتر توضیح دهید.
سیاستمداری یعنی اینکه تو در جایی تاریک بخواهی با نور حرکت کنی. من سعی میکنم در دستم نور باشد تا مسیر را ببینم. با هدف و برنامهریزی زندگی را تجربه میکنم. البته خودم نمیدانستم آدم سیاستمداری هستم، اما خیلیها به من میگویند. مثل شما که از من پرسیدید و پیشاپیش به من گفتید که نه نگویم.
آدمهای سیاستمدار خیلی خودشان را دوست دارند نه؟ مثل شما وجریان مقابل آینه ایستادنتان.
شاید اما به حتم این دوست داشتن به معنی اینکه تو خودت را تایید کنی، نیست. این مسئله بسیار اجتماعی است. باید تو را کسی غیر از خودت تایید کند. مثلا انگار که خودت آدم مهربانی باشی، اما کی این مهربانی بروز و ظهور پیدا میکند؟ وقتی که کسی به تو بگوید چقدر آدم مهربانی هستی، اینجاست که معلوم میشود تو به جامعه بیرون مهربانی دادهای.
بیایید حرفهایمان تا اینجا را نتیجهگیری کنم. این نظر من درباره شماست.آزادم در موردتان اینطوری فکر کنم و شما هم اگر لازم بود، آزادانه میتوانید تکذیبشان کنید.
شما آدم باهوشی هستید، بهخاطر اینکه خیلی از سوالهای من را جواب ندادید، فقط برایم توضیحشان دادید.
به نظرم خیلی از سوالها در دنیا اگر تشریحی بودند، مسائل حل میشد. مثل اینکه من فکر میکنم کنکور به این شکل تستی چیز مزخرفی است و جواب هم نداده. گاهی آدمهایی از آن عبور میکنند که قابلیت لازم را ندارند. کنکور تشریحی نتیجهاش خیلی بهتر و شایستهتر است. من هم اگر جوابهایم توضیح دارد، دلیلش این است که نمیخواهم فقط جواب داده باشم. من دلم نمیخواهد مخاطب را با جوابهای چند منظوره رها کنم تا هر چه خواست، فکر کند. میخواهم مدل من فکر کند. در اثر زیاد پاورقی به کار برده نمیشود. چون جالب نیست. مصاحبه نوعی پاورقی است، یا به نوعی جزئی از من است که در جامعه وجود دارد. من دلم میخواهد در این پاورقی درست مدل خودم خوانده شوم. پس سوال و جواب را با هم توضیح میدهم.
سیاستمدارید. محتاط هستید. همه چیز را توضیح نمیدهید. در عین اینکه توضیح میدهید، خودتان را دوست دارید، که روحیه هنرمندان است، اما چیزی که من در شما در این چند ثانیه پیدا کردهام، یک نوع قدرتطلبی است.
با چه عنوان؟
با چه مثال یا عنوان؟
هر دو. تشریحی جواب بدهید.
(میخندیم. اما در اصل او حتی روی آن مبل راحت هم کار خودش را کرده و به نوعی من را تربیت میکند تا مدل او باشم. کتاب بازی یا هر چه هستیم، حالا انگار برای دکتر روانشناس خواستههایم را توضیح میدهم تا مراقبم باشد. لطفا او را همانطور خونسرد و بیپروا روی مبل تصور کنید.)
آدمهایی که قدرتطلب هستند، از دیگران توضیح بیشتری میخواهند. به همین دلیل، خودشان هم توضیح بیشتری میدهند. در حال حاضر در یک معاشرت موقت هستیم و شما بهشدت سعی میکنید من را تربیت کنید تا برایتان همه چیز را تشریحی توضیح بدهم. همین دلیل کافی نیست تا قدرتطلبی شما تایید شود. آدمهای راحتطلب یا جاهطلب هر کدام به نوعی با سوالها برخورد میکنند، اما این نوع برخورد فقط مختص قدرتطلبهاست. اشکالی هم ندارد، اما به نظرم در شما وجود دارد. میتوانید تکذیبش هم کنید.
در حال حاضر من خیلی خودم را در روانکاوی قرار ندادهام تا بخواهم از این حیث به آن بپردازم. اما بالاخره قدرتطلبی دارم. من انواع و اقسام ویژگیهایی را که آدمها دارند، در خودم سراغ دارم؛ مثل همه. همه قدرتطلبی دارند.
نه، همه قدرتطلب نیستند.
هستند. ببینید، مثل حواس پنجگانه است که برای بعضیها یک حسشان جلوتر گیرایی دارد. مثلا بعضیها گوششان جلوتر میشنود، یعنی دریافتشان اول از راه شنیدن است. من احتمالا اولین دریافتم از احساس بویایی است، بعد لامسه، بعد شنوایی، بعد چشایی و در آخر بینایی. آخرین چیزی که در خاطراتم در دریافتهایم ثبت میشود، دقیقا برعکس دیگران است. بقیه بیشتر با حس بیناییشان خاطراتشان را پیش میبرند.
(متوجه هستم که از به کار بردن کلمه احتمالا پرهیز نمیکند. محتاط بودنش شبیه حس بویایی اولین دریافت از ویژگیهایش است. او اصلا خودش را بازی نمیکند، بلکه زندگی میکند. خود خودش است.)
حس لامسه چطور دریافت میشود؟
اینها مثالزدنی نیست. لامسه جزو حسهای پیچیدهتر است. من حدس میزنم که کمی تفاوت در ترجمه دارند.
اگر حس اول شما بویایی باشد، از آن دسته آدمهایی هستید که خاطرات بی انتخاب و اختیار سراغتان میآیند.
بله، دقیقا همینطور است.
خاطراتتان را هم مثل حواستان طبقهبندی میکنید؟
ببینید، اگر از یک صبح تا شب با کسی در یک روز عادیاش وقت بگذرانید، خواهید فهمید که تقریبا تمام زندگیاش همین است. یعنی تصمیمگیریها، اتفاقات سه ماهه، 10 ماهه و یک سالهاش، همه به همان شکل خواهد بود.
خیلی پیچیده هستید.
اذیت میکنید؟
نه، واقعا.
شما انواع و اقسام صفتها را به من نسبت میدهید.
راستش دست خودم نیست. نمیدانم از کجا، اما ناگهان سروکلهشان پیدا میشود. خصوصیاتتان را میگویم.
(بیتفاوت چند ثانیه فکر میکند.)
پیچیده بودن از اخلاقهای مورد علاقهتان نیست؟ (با خنده ادامه میدهم) دنبال دلیل برای توضیح تشریحیاش میگردید؟
آخر اینهایی که گفتید، هیچکدام بهتنهایی بد نیستند. هم میتوانند خوب باشند هم بد.
دقیقا. مثل همین ویژگیتان که خیلی جالب است. در مورد همه چیز صمیمی و با لحنی خونسرد توضیح میدهید. بگذارید با این مثال منظورم را برسانم. آدم فکر میکند اگر همین الان زلزله بیاید، به فرض اینکه هر دویمان سالم بمانیم، شما بلافاصله با لحنی صمیمی میگویید چیزی نشده است. و بعد در مقابل صورت گرد و خاکی و احتمالا زخمی من لبخند میزنید.
بله، من همینجوریام.
در بحرانها شخصیت کنترلکننده دارید؟
بله، اتفاقا گاهی بحرانی پیش آمده و بعدش تحلیل میکنیم. حتی گاهی از من فیلم هم گرفتهاند. بعد میبینم که با خونسردی سعی کردهام همه چیز را کنترل کنم. خدا را شکر اتفاقا مقاومتر هم میشوم و تمرکزم بالاتر میرود. تا به حال که اینطور بوده است.
(برایش توضیح میدهم که وقتی از یک سنی میگذرد، تغییر آسان نیست و درنتیجه احتمال تغییرش کم است.)
شما همیشه همینقدر خونسرد بودید، حتی در بچگی؟
تقریبا.
هر کار بدی هم که میکردید، به روش تشریحی و بدون اینکه کنکوری باشد، حل میکردید؟
دقیقا. آنجایی که کنکور وجود دارد، آدمهایی شبیه من ناخودآگاه استرس میگیریم. مثلا من همیشه از کنکور میترسیدم. چرا که ناخودآگاه با کسانی که کنار تو هستند، وارد ماجرایی میشوی که آنها طبق عادت و نشانهها داستان را پذیرفتهاند و تو هنوز تشریحی فکر میکنی و حرف میزنی.
ولی من دلیلش را چیز دیگری میبینم.
چی؟
شما وقتی حرف میزنید، بلد هستید متقاعدکننده باشید. پس این فرصت را دارید که از خودتان مراقبت کنید و بلدید سپر دفاعی دیگران را از میان بردارید، اما در انتخابهای چند گزینهای شما محکوم به انتخاب روش دیگری هستید.
شاید. ببینید، مجاب کردن یکی از زیرمجموعههای مهم محبت است. اولین درگیریهایی که آدمها فکر میکنند به هم کممحبتاند، این است که هیچ توضیحی به هم نمیدهند. از کنار مسائلی که سوالبرانگیز است، با کمترین توضیحی رد میشوند. این توضیح ندادن خودش به شکل خودآگاه و ناخودآگاه اولین عامل انفصال بین ذهن و قلب میشود. اصلا رابطه با همین شروع میشود. سلام و احوالپرسی مقدمهای است برای اینکه طرف مقابل کمی در جایش تکان بخورد و از خودش برای تو توضیح بدهد. این گرم گرفتن به محبت تبدیل میشود. اینها موارد باحال زندگی است؛ یکی از خصوصیاتی که همه آدم باحالها دارند.
آشفتگی عظیمی را حس میکنم. همین که هنوز خصوصیت بدی پیدا نکردهام. (با خنده میگویم) دنبالش هستم. به محض اینکه پیدا کنم، میگویم شاید هم گفتهاید، اما من آنقدر خونسرد برخورد کردم، نظرتان عوض شده است.
بعید نیست. اجازه بدهید کمی فکر کنم... جوابم نه است. جز قدرتطلبی که میتواند هم خوب باشد هم نه، بقیه به شکلی توصیف خوب ویژگی بودهاند.
(باملاحظه و بیرودربایستی است. استایل صحبت کردنش به او متفاوت بودن داده است. نگاهش به مهربانی شکل دیگری است. مهربان بودن را بلد است. و من هنوز ارزش این جملهاش را با تشویق در خودم نگه داشتهام که: مجاب کردن زیرمجموعه محبت است. از حرفها و کارهای تکراری آنقدر میگویم و میگوید که محصولش این میشود. ادامه حرفهایمان را بخوانید.)
من خیلی وقتها در خانه روی تشک میخوابم. بارانا هم همینطور. اصلا روی تخت بدخوابی میکند. من بچگیام را روی تشک میخوابیدم و این حس برایم امنتر است. خیلیها این کار را میکنند. درست است؟ پس از کارهای تکراری فاصله نمیگیرم.در غیر اینصورت، باید یک تخت سه متری بسازم با پله بالا بروم. شما اگر بپرسید چه رنگهایی را دوست دارم، من به همه رنگها فکر میکنم. یا حتی اگر بپرسید چه موسیقیای دوست دارم، باز من به اکثر موسیقیها فکر میکنم. حالا با این تعریف شما دوباره سوالت را بپرس تا من جواب بدهم.
با این تعریف سوالی برای من نمیماند.
اینها ترکیبی است که میتواند برای تو زندگی را ایدهآل بسازد. من از همه اینها رضایت دارم.
جوابم را گرفتم. تعریفتان از استایل چیست؟
استایل را یک بسته کامل میبینم. بیشک یک مدل مو یا یک نوع آرایش صورت یا یک تیپ که در لباس خلاصه میشود و یا حتی شخصیت مورد نظر، نیست. من همه اینها را به علاوه سوژه مورد نظر که میتواند زنده یا غیرزنده باشد، استایل میدانم. درکل به نظرم استایل تعادل است. همیشه متعادلترین چیزها، جذابترینشان است. استایل در عالیترین نوع خودش متعادلترین است. همه چیزش باید به همه چیزش بیاید.
اخلاق بدتان چیست؟ آیا در یک معاشرت کوتاه معلوم میشود و من نفهمیدم؟
اخلاق بد وجود ندارد. شرایط بد وجود دارد. مثل اینکه این برخورد ما در این لحظه یک انتظاری در هر دو یا حتی نفر سوم ایجاد کند. بعد زمان محدود یکی از ما یا هر دو و شرایطی که پیش میآید، دیگر این فرصت را ندهد که دوباره در این حال و جغرافیا قرار بگیریم. این شرایط ممکن است برای یک نفر از ما برخورنده باشد و تصور کند که این باد موسمی بوده، یا شاید دلیل خاصی داشته است.
دقت کردهاید که غیرمستقیم به من میگویید من، بنیامین بهادری، از همینجا اعلام میکنم گاهی ممکن است به دوستانم زنگ نزنم، تلفنشان را جواب ندهم یا نمیتوام ببینمشان.
باور کنید کسانی در این دنیا هستند که من به آنها زنگ میزنم، اما جواب نمیدهند. من ناراحت نمیشوم و دو روز بعد دوباره شانسم را امتحان میکنم.
خب شما خودتان اینطوری هستید، چرا باید ناراحت شوید؟
منظورم چیز دیگری است. میگویم من وقتی محبت میدهم، شدیدا بیتوقع و بیقیدوشرط است. فردا اگر جواب سلام من را ندادید هم ندادید. مسائل حرفهای و حقوقی دنیا جای خودش، اما دنیا که بند نمیشود. پس آن چیزی که در قلب و حس من میگذرد، تغییری نمیکند. فکر من این خواهد بود. حتما مسئلهای بوده که ترجیح داده اینطور رفتار کند.
(دستانش زیر چانهاش است. آرام، بیحاشیه و شفاف حرفش را میزند. در این لحظه مقابل او بیسپرترینم. در اینجا شبیه ترجمه خوب از یک کتاب خوب است.)
خیلی در زمان حال زندگی میکنید.
بله. ببینید، ممکن است شما یک ربع با کسی معاشرت میکنید، باید تا آخر ماجرا را بروید. باید کیف کنید. یعنی آخر هر چیز را که در یک رابطه خوب وجود دارد، به هم عرضه میکنید. البته طبق تعریفی که وجود دارد. حالا شاید دیگر این یک ربع تا آخر زندگی پیش نیامد. احتیاجی نیست با ای کاش این یک ربع هم هرگز پیش نمیآمد، نابودش کنیم. استادی داشتم که میگفت اگر ملاقات ملاقات باشد، یک دفعهاش برای کل عمر بس است.
با اخلاقهای مردی که روبهروی من نشسته، تقریبا آشنا شدهام، اما هنوز نمیدانم استایل لباس پوشیدنش چگونه است.
راحت. بیشتر لباسهایی را میپوشم که در آن راحت باشم. لباسی را که در حال حاضر تنم هست، خیلی میپوشم.
تکراری بودنش برای شما مهم نیست؟
نه. برایم مهم تمیز بودن است. گفتم حس لامسه دومین حسم است. دقیقا همینجا تعریف میشود. بعضی از لباسهایم این حس را در من ایجاد میکنند. بعضی لباسها حالم را خوب میکنند.
پوشیدن کتوشلوار برایتان سخت است؟
نه، میپوشم. تازگی با کتوشلوار هم راحت شدم.
(این حرفش عالی است. میخندم.)
برایتان تغییر کاربری داده است؟
ببینید، اتفاقات مختلف، شرایط آدم و اندازه نشاط و غمش باعث تغییرش میشود.
چه چیزی شما را خیلی خوشحال میکند؟ خیلی هم نه، خیلی خیلی. این جواب را دوست دارم بشنوم.
توجه من را خوشحال میکند. بالاخره یه سوال تستی گرفتید. نه؟
(لبخند میزنم. ولی واقعا باید قهقهه بزنم، یا دستکم این ماجرا را جزو موفقیتهای این مصاحبه بدانم. ادامه میدهد.)
توجه بیشترین درصد خوشحالی را به من میدهد. توجه مثل مهمترین تریبون دنیا؛ یعنی تریبونی که همه آدمهای دنیا آن را میشنوند.
اگر اتفاق بیفتد و پشت این تریبون قرار بگیرید، چه میگویید؟
یک جمله بسیار مهم.
آن جمله مهم چیست؟
نه، دیگر همانجا میگویم.
(باید اعتراف کنم موفقیتم دولت موقت بود و بازی با احترام به او برگشت. توضیح میدهد که حتی آن جمله را نمیداند چیست، اما اگر میدانست هم نمیگفت. او مهمترین تریبون کل دنیا را میخواهد.)
به شما پیشنهاد میدهم اگر فرصتش پیش آمد، جملهای را بگویید که اول حرفهایمان گفتید.
کدام جمله؟
خارج از مصاحبه بود. گفتید من همیشه به اتفاقهای نیفتاده امیدوارترم.
چه جمله خوبی است، می توانید در مصاحبه از آن استفاده کنید.
برند خاصی را استفاده میکنید؟
نه. ممکن است برای چند بار پشت هم از یک برند خاصی خرید کرده باشم، اما اینطوری نیست که تاکیدی داشته باشم.
لباسی در کمد شما هست که برایتان عزیز باشد؟
بله. یک لباس تک آستین با فرم شنل است که طراحی گروه خودمان است. البته جایی بیشتر دیده شد که غمانگیز بود. اما آن لباس را دوست دارم. خود آن لباس جدا از خاطراتی که ساخته، برایم مهم است.
(بنیامین بهادری با اولین حسش که حس لامسه است، با توجه و دقتش به همه چیز شبیه کسی نیست. دورهای هم همین شبیه کسی نبودن را یاد داده است. در کلاسهایی تحت عنوان «و اما بیان من». میگوید هر کس بیان خودش را دارد و باید همان را تقویت کند. به او میگویم میخواهم سوالهای شخصی بپرسم و اجازهام را با تاکید بر اینکه اگر دوست نداشته باشد، قابل احترام است، عنوان میکنم.)
به شما استایل جدید و جالبی اضافه شده است که آن را با بقیه به اشتراک میگذارید. میخواهم در مورد پدر بودن با شما حرف بزنم. این استایل چه تغییراتی را به شما اضافه کرده است؟
معمولا آنقدر نرم و خاکستری این تغییر در من اتفاق افتاد که هرگز قطع دورهای به دوره دیگر نبود. من رانندگی بلد نیستم. میدانستید؟
نه.
تا به حال رانندگی نکردهام. تنها چیزی که در حال حاضر فکر میکنم به استایل یک پدر نزدیک است، رانندگی است. آن هم بهخاطر مورد استفاده بودنش است. اینکه بخواهی با تنها دخترت مدت طولانی در مسیر باشی و حرف بزنی. این نکته مورد مشخص استایل پدرانه است. چون من به همه نوع و طیف لباس سر میزنم.
اگر قرار باشد جوانی بارانا را تصور کنید، استایل او در این تصور چگونه است؟
برایم مثال بزنید، سوالتان را بفهمم.
مثلا اگر من یک دختر داشته باشم که اسمش هم...
هر چی...
که اگر اسمش هرچی بود... (میخندیم) بارانا چند سالش است؟
چهار سال.
اگر هر چی هم در حال حاضر چهار سالش بود، من دلم میخواست در جوانیاش یا 20 سال دیگر دختر قدرتمندی باشد. من عاشق دختران آزاد و قدرتمند هستم.
اکثر آدمها دنبال چیزهای خوبی هستند که شما هستید. ولی چیز خوب نیاز به برنامهریزی دارد. باید برنامهریزی کنی و به سمتش حرکت کنی.
شما چطور برنامهریزی میکنید؟
برای من مهم این است که بارانا در اجتماع بزرگ و در عین حال مثل خودش بزرگ شود و «اما بیان من» خودش را داشته باشد، بدون اینکه در اجتماع حل شود، با اجتماع زندگی کند و خوشحال باشد. اگر تافته جدا بافته باشی، کسی نیست که با او زندگی کنی یا حرف بزنی و لذت ببری. وقتی در میان جامعه متفاوت باشی، هم لذتهای عمومی را بیشتر دریافت میکنی و هم متفاوت بودن شخصیتت را در اجتماع بروز میدهی. موقعیتی که تو استقلالت را در تایید و رد همه حفظ کنی، ویژه است. مثل خط سوم نمی دانم مولانا یا شمس. یا خودمانیاش این است: نه این و نه آن، هم این و هم آن.
اگر با حفظ نام و سمت و موقعیتمان جایمان تغییر میکرد، یعنی شما مصاحبهکننده بودید و من مصاحبهشونده، از من چه میپرسیدید؟
میشود مرا نصیحت کنید؟
نه واقعا. این کار خیلی سخت است. از آن دست کارهاییست که در کل عمر سراغش نمیروم و آرزو میکنم که سراغم نیاید. نصیحت کردن حس بدی به من میدهد. حسش برای من شبیه گفتن یا شنیدن خبر بدیست که هنوز اتفاق نیفتاده باشد.باشد قبول. بیایید سرجایمان برگردیم و من با حفظ سمت مصاحبه را تمام شده اعلام میکنم.
(آقای بنیامین بهادری، حرف زدن با شما شبیه خواندن کتاب است؛ کتابی با نامی متفاوت که یادت میاندازد «زندگی خوب است، هیچطوری نیست، عیبی ندارد.» این جمله را بارها در این لحظات از شما شنیدم. آقای بنیامین بهادری مصاحبه با شما مثل بازی کردن است و اگر از من بپرسند، برنده این بازی چه کسی است، بیوقفه و با احترام اسم شما را میبرم. بیشک در این بازی شما برنده بودید. روند مصاحبه این را به همه میگوید.)
استایل